Tuesday, January 23, 2007

I don't Know!

نمی دانم چرا امشب دلم ابری و طوفانی است

هوای چشمهای من چرا انقدر بارانی است

نمی دانم کدامین غم به قلبم سایه افکنده

درون سینه تنگم چرا اندوه آکنده

نفس در سینه می گیرد، هوای روح من شرجی

همه افکار من تیره، فضای ذهن، شطرنجی

خدایا این چه غوغایی است در جان من بی جان

الهی این چه سودایی است در افکار سرگردان

کدامین توده بی رنگ طوفان در وجودم کاشت

که روح سر به زیرم را به عصیان و جنون واداشت

کدامین حس نامعلوم آتش در دلم افروخت

کدامین فکر، برق آسا، تمام فکر من را سوخت

نمی دانم، نمی دانم دلم ناجور دلتنگ است

گهی تاریک، گه روشن ولی همواره یکرنگ است

3 comments:

simin said...

شاید اگه گوشت بخوری هوا بهتر بشه!!
پ.ن.ما مخلصیم به خدا

marmoolak said...

افرين به شاعرش....

m.h said...

به سیمین و مارمولک:
ما هم مخلصیم ولی عمراً گوشت نمی خورم، به جون خودم!ا