Sunday, January 14, 2007

Confession

این منم!

البته این عکس کودکی ام.اچ باباست، الان بزرگتریم ولی قیافه مان کما فی السابق در آفساید است؛ برعکس همه جای دنیا ما هرچه به Version بالاتر ارتقاء یافتیم، سیرمان نزولی شد! در عکس فوق کله مان توسط ننه جانمان کچل شده تا موهایمان تقویت گردد، گرچه عامل وراثت قوی تر عمل نموده و در حال حاضر کله مان بیشتر به سر خلوت بابا شبیه است؛ اگر این را جزئی از اعترافات حساب نکنید پس اعترافات ما چند خط پایین تر شروع می شود. لازم به ذکر است که اینها هیچ ربطی به اعترافات سنت آگوستین و مریم مقدس و ... ندارد و ما کلاً تکذیب می کنیم!

یک)اولین اعتراف را از روز هشتمی ها اقتباس می کنیم، جرم که نیست!؟ ما هم در دوران طفولیت با اشیاء حرف می زدیم، البته هیچ وقت با آفتابه همذات پنداری نکردیم ولی خوب یک بار برای لاستیکی که بچه ها توی سراشیبی ولش کردند قریب یک ساعت زنجموره کردیم، با هر جست و خیز لاستیک انگار دل ما از جایش کنده می شد! کلی به بچه ها توی دلمان فحش دادیم که چرا رعایت حال لاستیک بیچاره را نمی کنند، فکر نمی کنند بنده خدا می ترسد!؟ حالا به دلیل افزایش سن از سطح جمادات و نباتات به سطح حشرات ترفیع پیدا کرده ایم. چند ماه پیش بالای سر یک سوسک در حال احتضار نیم ساعت آبغوره گرفتیم تا بالأخره سوسکه جان به جان آفرین تسلیم کرد.

دو)از بچگی مرض خنده داشتیم و بیخود و بی جهت برای عالم و آدم ریسه می رفتیم، در این حالت مغزمان همان فعالیت مختصر را هم تعطیل می کرد به طوری که قادر به تشخیص تهدیدهای اطراف هم نبود تا جایی که یک بار ننه مان از بس تهدیدمان کرد و ما شعورمان نرسید، کلافه شد! به همین علت پشت دستمان را داغ نمود تا درس عبرتی برای آیندگان شود، البته با آنکه چند ماه به جرم خنده، پوست اندازی کردیم ولی عادتش از سرمان نیفتاد و هنوز ویرمان که بگیرد برای ترک دیوار هم لبخند ژوکوند در می کنیم.

سه)در کلاس سوم ابتدایی دوستی داشتیم که خیلی ما را دوست می داشت و هی لپ ما را کش می داد! این چیز خاصی نبود چون به این کار عادت داشتیم فقط مشکل اینجا بود که این دوست ما یک انگشتش را لای چرخ گوشت جا گذاشته بود! از آنجا بود که تحت تأثیر این همکلاسی و همینطور تبلیغات روزنامه ها و تلویزیون از گوشت چرخ کرده بدمان آمد و دیگر طرفش نرفتیم. بعد از مدتی بنا به برخی دلایل فلسفی و همچنین رؤیت اشک در چشمان گوسفندان منتظر جوخه اعدام به این نتیجه رسیدیم که کلاً گوشت قرمز نخوریم، چند وقت بعد مرغ هم از لیست غذایی حذف شد و بعدتر سوسیس و کالباس و... ماهی هم با اینکه مصرف دو وعده آن در طول هفته برای سلامتی مفید است از اول نمی خوردیم، این گونه بود که از سن 12 سالگی گیاهخوار شدیم و تا امروز 12 سال منهای یک روز است که مرتاضیم.

چهار)در سن 14 سالگی برای نخستین بار در دام عشق گرفتار آمدیم و همانطور که مستحضرید این موجود خوشبخت کسی نبود جز پسر همسایه! البته احتمالاً این موضوع را فقط خواجه حافظ شیراز نمی دانست و خود پسر همسایه که حالا با این اعتراف آنها هم مطلع شدند. ما در آتش این عشق نافرجام سه چهار سالی سوختیم و دم نزدیم تا آخرش همسایه مان اینا نقل مکان نمودند!

پنج)این اعتراف را نمی نویسیم تا بعداً به تشویش اذهان عمومی، نشر اکاذیب، اقدام علیه امنیت ملی و ترویج اعمال منافی عفت متهم نشویم، فلذا خودسانسوری می نماییم: بی ی ی ی ی ی ب!

8 comments:

HS said...

سوال، دلايل فلسفي گياه خواري را با ذكر مثال بيان فرماييد
شفاف سازي، هرگونه همذات پنداري با آفتابه توسط اينجانب تكذيب مي شود، گفتگوي ديالتيك شايد
از پايه بودنتان تشكر مي شود.
مركز نشر و اشائه اندرونيات

Anonymous said...

az lahaze zist shenakhti,ma hanuz be heyvanate gushtkhar bishtar shabihim...agar kami be 4 dandane nish deghat konid...mifahmid ke in dandanha baraye pare kardane gushtand na vase lalayi goftan be barreha!!!
bazi mavade lazeme badan faghat tu gusht hast,,
dastgahe govareshe ma hanuz ba labaniyyat be tore kamel okht nashode va motmaennan shoma dustayi darid ke ba khordan shir haleshun bad mishe......messe khodam!
natije:ensan mojudist gushtkhar ke dar mavaghe ghahti va gerani va ezterar mitavanad alaf bokhorad!!!!

marmoolak said...

=D>
لطفاعلائم بالا رو به زبون ياهو چنجش بفرمايين حتما


اما اين اعتراف اخرت....كاش سانسور نميشد

m.h said...

اچ.اس بخواند:ا
من با امتحان تشریحی مشکل دارم، اگه می شه سؤالارو تستی طرح کنید لطفاً؛
ضمناً مگه همذات پنداری با آفتابه چه عیبی داره؟ اونم دل داره بنده خدا، آخه چرا همیشه باید مورد برخورد نزدیک از نوع سوم واقع بشه بیچاره؟
همچنین اضافه می گردد: ما هم از دعوت جنابعالی سپاسگزاری می نماییم

m.h said...

ام.آر بخواند:ا
ما چه کار کنیم که شما دکترا دست از سر کچلمون وردارین؟ آخه به من چه که بعضیا تو چرخه حیات به حلقه مفقوده داروین شبیهن، به من چه که دندونام عین گرازه، به من چه که بعضیا هنوز با لبنیات مشکل دارن، به من چه که ... بابا من گیاهخوارم، هروقت اصرار کردم که شما گوشتخوارا گیاهخوار بشین، شما هم مقابله به مثل فرمایید!ا

m.h said...

ماری مولک بخواند:ا
آخه عزیز دل برادر، اگه این اعتراف آخری سانسور نمی شد که الان خودم و بلاگم و ایل و تبارم از صحنه روزگار سانسور شده بودن!ا

simin said...

یک : اونی که گفت با لبنیات ! مشکل داره کی بود ؟
دو : ما برای اعتراف آخر اینجاییم . بقیشو مام داریم که
سه : آره والله ، مام هر وقت به این دکترا میگیم "ف" تا فرحزاد نرن و یه چایی نخورن و برنگردن ، ول کن قضیه نیستن .
پ.ن.ما چاکریم

m.h said...

آخه تجربه به من ثابت کرده جلوی این عناصر ذکور اعتراف نکنم! آخه دیدی همشون چقدر حرفه ای از زیر اعترافات درست و حسابی در رفتن ولی ما دخترای بنده خدای ساده سریع هرچی داریم و نداریم می ریزیم وسط!!! هروقت دوستان محترم اعترافات خفن کردند ما هم می کنیم، لیکن اعتراف!ا