Sunday, January 7, 2007

the Last Leaf

هر روز، از پنجره که نگاه می کردم،

چنار پیر را می دیدم که سبک می شد

برگهایش مثل هر درخت دیگری می ریخت،

اما یک برگ مثل دیگران نبود!ا

سرسختانه روی شاخه ای جا خوش کرده بود و دل از درخت نمی کند؛

حالا صبحها برای دیدنش دلشوره داشتم!ا

نکند دیگر نباشد... نکند مثل برگهای دیگر...

ولی او ماند؛

تا آخرین لحظه... بر بلندترین شاخه؛

روزی که آخرین برگ را تک و تنها دیدم

یاد داستان آن دخترک و پیرمرد نقاش افتادم؛

یاد محمد که با آن جسم پر از درد، 11 سال است که برای زندگی می جنگد؛

... و یاد خودم!ا

یاد آن همه ادعای پوچ که در طوفان زندگی به کارم نیامد؛

کم آوردم و ... افتادم...

نمی دانم آخرین ضربه را چگونه خوردم؛

به چشم بعضی نسیم بود و به چشم بعضی تندباد؛

فقط می دانم که بعد از آن هزاران بار زیر پای عابران له شدم و با هر تکانی، فرسنگها دور؛

دور و دورتر... از همه، حتی از خودم!ا

گاهی به آخرین برگ حسادت می کنم؛

مهم نیست که با آن همه لجاجت چند روز دیگر زنده ماند؛

مهم نیست که در آخر نسیمی او را از جا کند یا تندبادی؛

مهم نیست که او هم مثل دیگران له شد یا نه؛

فقط یک چیز مهم است:

او ماند... ایستاد...

و در لحظه آخر... با غرور از شاخه جدا شد

4 comments:

Anonymous said...

jesarat nashe mohtarame...vali be nazar kami shoar gune miyad...az un shoarayi ke sare saf midadim!
istado mundo ba ghurur raft yani chi....?chera be in fekr nemikoni ke un barge moddatha ghabl vaghti payiz shuru shod mord....va in faghat lashashe....chera hishki un barge tu bahar ya tabestun nemidid...ghashangtar bud...

m.h said...

دقیقاً می دونستم که نظرت همینه، مطمئن بودم که این بارم به نظر تو حرفای من که نه، حرفای همه فقط شعاره! به هرحال مهم نیست که اینا شعار باشه یا نه، مهم نیست در مورد او ن برگ چی فکر کنیم، به هرحال هرکی یه نظری داره، ولی مهم اینه که من از کم آوردن خودم ناراضیم، از افتادنم خجالت می کشم، از اینکه نتونستم دووم بیارم حالم از خودم به هم می خوره، تشبیهش هرچی که هست مهم نیست، برگ یا هر کوفت و زهرمار دیگه، فقط من دیگه غرور ندارم!ا

marmoolak said...

اگه نداشتي جواب ام ار رو نميدادي اينطوري..ايول هنوز يه چيزايي اون وسط مستا وول ميخوره

Anonymous said...

i raise white flag!!!