Tuesday, June 26, 2007
Monday, June 25, 2007
IRAN
این شعرو وقتی جوون بودم واسه حاکمای اون زمون ساخته بودم ولی الان
می بینم بعضیا بیشتر لایقشن! کسایی که نه تنها همه چیزو به افتضاح می کشن بلکه اسم این کثافت کاری رو می ذارن حماسه و سالگردشو واسه خودشون جشن می گیرن!؛
هردم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
باغ پر است از علف و قاصدک
پر ز ریا، پر ز فریب و کلک
از گل قاصد خبر شاد نیست
جز ستم و جور و بلا یاد نیست
بر در این باغ پر از هرزعلف
عمر دو صد لاله و گل شد تلف
نیست نسیمی کند اینجا گذر
بر رخ آلاله نماید نظر
کیست که آلاله به یاد آورد
پرده تزویر و ریا بردرد؟
کیست که رسوا کند این باغبان
بگذرد از جان و دل و مال و نان؟
هردم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد...؛
می بینم بعضیا بیشتر لایقشن! کسایی که نه تنها همه چیزو به افتضاح می کشن بلکه اسم این کثافت کاری رو می ذارن حماسه و سالگردشو واسه خودشون جشن می گیرن!؛
هردم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
باغ پر است از علف و قاصدک
پر ز ریا، پر ز فریب و کلک
از گل قاصد خبر شاد نیست
جز ستم و جور و بلا یاد نیست
بر در این باغ پر از هرزعلف
عمر دو صد لاله و گل شد تلف
نیست نسیمی کند اینجا گذر
بر رخ آلاله نماید نظر
کیست که آلاله به یاد آورد
پرده تزویر و ریا بردرد؟
کیست که رسوا کند این باغبان
بگذرد از جان و دل و مال و نان؟
هردم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد...؛
Saturday, June 23, 2007
Monday, June 11, 2007
Devil
همیشه در گذشته زندگی کرده ام و افسوس که این گذشته هرگز چیزی نبوده که می خواستم؛ هیچگاه فکر نکردم که فردا، امروزم هم به دیروز بدل می شود و آخر از این تفکرات پوچ و بی معنی چیزی برایم نخواهد ماند جز دریغ و حسرت! هر روز این سرنوشت نکبت بار را مرور می کنم و هر روز در خودم می شکنم؛ هر روز خاطرات غم انگیزم را ورق می زنم و هر روز بیشتر از خودم متنفر می شوم؛ شده ام نقطه ای در میان یک خط سیاه ... زندگی در لحظه با گذشته ای سیاه و آینده ای سیاهتر!1
چه بسیار خوشی ها که با دست خود به ناخوشی تبدیل کردم و چه ناخوشی ها که مدام در ذهنم شاخ و برگ گرفت؛ هیچکس چگونه زیستن را به من نیاموخت، هیچکس نگفت که سادگی و بی ریایی در میان جماعت ریاکاران به کارت نمی آید و هیچکس حرفهای صادقانه و کودکانه ام را باور نکرد
چه بسیار خوشی ها که با دست خود به ناخوشی تبدیل کردم و چه ناخوشی ها که مدام در ذهنم شاخ و برگ گرفت؛ هیچکس چگونه زیستن را به من نیاموخت، هیچکس نگفت که سادگی و بی ریایی در میان جماعت ریاکاران به کارت نمی آید و هیچکس حرفهای صادقانه و کودکانه ام را باور نکرد
گفتند همه را دوست داشته باش و کسی نگفت که بعضی آدم نماها لایق تنفر هم نیستند؛ گفتند جواب بدی را با خوبی بده و اگر به تو سیلی زدند، صورتت را برای ضربه های بعدی تقدیم کن! آنقدر به این کار عادت کرده ام که اگر یک روز از کسی سیلی نخورم با دستان خود قضایش را به جا می آورم!1
چرا کسی نگفت وقتی دلت به ایثارگری های احمقانه خوش است، دیگران با تمسخر سادگی تو خوشند و وقتی خیال می کنی همه مثل تو ساده اند شاید به چشم برخی شیطان جلوه کنی؛
خدا می داند که هیچوقت برای هیچکس ناخوشی طلب نکردم حتی اگر تمام زندگیم را به آشوب کشیده باشد ولی شاید با همین ساده دلی و افکار کودکانه – که خیال می کردم تنها سرمایه های زندگیم هستند- ناخواسته دلهایی را شکسته باشم
چرا کسی نگفت وقتی دلت به ایثارگری های احمقانه خوش است، دیگران با تمسخر سادگی تو خوشند و وقتی خیال می کنی همه مثل تو ساده اند شاید به چشم برخی شیطان جلوه کنی؛
خدا می داند که هیچوقت برای هیچکس ناخوشی طلب نکردم حتی اگر تمام زندگیم را به آشوب کشیده باشد ولی شاید با همین ساده دلی و افکار کودکانه – که خیال می کردم تنها سرمایه های زندگیم هستند- ناخواسته دلهایی را شکسته باشم
مولانا می گوید
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
شاید من هم یکی از همین ابلیس ها باشم، شاید...؛
شاید من هم یکی از همین ابلیس ها باشم، شاید...؛
Subscribe to:
Posts (Atom)