Monday, June 11, 2007

Devil

همیشه در گذشته زندگی کرده ام و افسوس که این گذشته هرگز چیزی نبوده که می خواستم؛ هیچگاه فکر نکردم که فردا، امروزم هم به دیروز بدل می شود و آخر از این تفکرات پوچ و بی معنی چیزی برایم نخواهد ماند جز دریغ و حسرت! هر روز این سرنوشت نکبت بار را مرور می کنم و هر روز در خودم می شکنم؛ هر روز خاطرات غم انگیزم را ورق می زنم و هر روز بیشتر از خودم متنفر می شوم؛ شده ام نقطه ای در میان یک خط سیاه ... زندگی در لحظه با گذشته ای سیاه و آینده ای سیاهتر!1
چه بسیار خوشی ها که با دست خود به ناخوشی تبدیل کردم و چه ناخوشی ها که مدام در ذهنم شاخ و برگ گرفت؛ هیچکس چگونه زیستن را به من نیاموخت، هیچکس نگفت که سادگی و بی ریایی در میان جماعت ریاکاران به کارت نمی آید و هیچکس حرفهای صادقانه و کودکانه ام را باور نکرد
گفتند همه را دوست داشته باش و کسی نگفت که بعضی آدم نماها لایق تنفر هم نیستند؛ گفتند جواب بدی را با خوبی بده و اگر به تو سیلی زدند، صورتت را برای ضربه های بعدی تقدیم کن! آنقدر به این کار عادت کرده ام که اگر یک روز از کسی سیلی نخورم با دستان خود قضایش را به جا می آورم!1
چرا کسی نگفت وقتی دلت به ایثارگری های احمقانه خوش است، دیگران با تمسخر سادگی تو خوشند و وقتی خیال می کنی همه مثل تو ساده اند شاید به چشم برخی شیطان جلوه کنی؛
خدا می داند که هیچوقت برای هیچکس ناخوشی طلب نکردم حتی اگر تمام زندگیم را به آشوب کشیده باشد ولی شاید با همین ساده دلی و افکار کودکانه – که خیال می کردم تنها سرمایه های زندگیم هستند- ناخواسته دلهایی را شکسته باشم
مولانا می گوید
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
شاید من هم یکی از همین ابلیس ها باشم، شاید...؛

2 comments:

Anonymous said...

ای بسا.....!ا چه بسا......!ا بسی بس بسیار گشته ام در این سی و سه سال!!!ا
هیچ اتفاقی هم نیفتاد!!!ا
من مانمده ام تنهای تنهااااااااااااااا!!!!ا
میان سیل غمها!!!!ا
حبیبم!!!ا

marmoolak said...

بيخيال خانوم خانوما
هميني كه هست
كاريشم نميشه كرد...اسمشو گذاشتن زندگي................

به ياد قديما و به قول دوستان ....مربا بده بابا